نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

خداتظ!

نميدونم كجا خوندم كه كودك انساني خداحافظي رو زودتر از سلام ياد ميگيره. شايد حكمتش اين باشه كه آخرين چيزي كه تو ذهن مسافركوچولو از بهشت بياد مونده خداحافظيه و هنوز ترديد به سلام به اين دنياي زميني داره. شايد فكر ميكنه اگه سلام نكنه اميدي براي برگشت هست.  نميدونم با فرشته هام به همين قشنگي خداحافظي كردي شازده خانوم من كه اگه آره و  اگه من جاي فرشته ها بودم نگهت ميداشتم روزي هزار بار خداحافظيت رو بشنوم. مثل همين حالا كه به هر بهانه اي مجبورت ميكنيم يه "خداتظ" بگي دلمون ضعف بره. تو هم كه قربونت برم با زمين و زمون جوري و حرف ميزني. وقتي از يه جا به جاي ديگه ميريم (مثلاً از پذيرايي به اتاق خودت) و قراره كار جديدي انجام بديم و موقعيتت ع...
28 فروردين 1390

شيني، شولات

نتيجه ي نميدونم اخلاقي يا غيراخلاقي عيد ديدنيهاي امسال - كه اولين عيديه كه تو دوران نوپاييت تجربه ميكني كوچولوَك - عشق و علاقه ت به شيريني ه. از همون قبلِ عيد كه رفتيم خونه ي عزيز اينا و داشت شيريني درست ميكرد مزه ي اين خوراكي رفت زير دندونت و مثل خودش چسبيد بهش. حالا كه ميريم عيدديدني چنان شيني شيني ميگي كه آبروي آدم ميره جلوي همه. البته خوب حق هم داري ما اغلب ازت قايم ميكنيم ولي فقط بخاطر خودت و دندوناي خوشكلته كه تازه تو هواي دهنت سرزدن و رديف منظمشون هي داره پُرتر ميشه. آخه درست كه نميذاري مسواك بزنيم برات، مجبوريم پيشگيري كنيم كه حداقل كمتر بهشون آسيب برسه. هيچوقت فكر نميكردم بچه ها به اين زودي حريص شيريني و شكلات ميشن. بابايي ميگه...
24 فروردين 1390

تُدايي خب؟!

اولين بار كه دنبالم گشتي و صدام زدي درست يادمه، شديد مشغول خونه تكوني بودم به حساب خودم و تو هم برا خودت تو خونه سير ميكردي -  مثل خيلي وقتا كه خانوم ميشي و ميفهمي مامان سرش شلوغه برا خودت يه سرگرمي پيدا ميكني -  كه يهو با صداي تو دل برو گفتي"مامان تُدايي؟" دلم ضعف رفت نازنين. خيلي كيف كردم. دختر گلم پي ام ميگشت و نميدونم چطور خودمو بهت رسوندم و بغلت كردم. الهي هر وقت دنبالم ميگردي بتونم جوابتو بدم و بگم" اينجام ماماني.چيكار ميتونم برات بكنم." يادت باشه تنها وجودي كه هر وقت دنبالش ميگردي و ميگي "تدايي؟" بلافاصله جوابتو ميده خداي مهربونه . هميشه دنبالش بگرد و صداش كن. مگه نه اينكه گل سرخته و مگه نه اين...
20 فروردين 1390

فرهنگ لغات نيروانايي (شماره 2)

... دِسِندون: دايي منصور - دلستر! داخا: جعفر آقا (جاجورابي ما كه كله ي عروسكيش دل نيروانا رو برده- اين اسمو دوست بابايي براش گذاشته) پَشَمو: پشمالو (لقب هاپوي عروسكي) دُخَسئي: دوچرخه!!!  
16 فروردين 1390

فرهنگ لغات نیروانایی (شماره 1)

شیرین زبونم!  قصد دارم لغتهای بامزه ای که تو حرف زدنات بکار می بری با این عنوان ادامه دار تو وبلاگت بذارم . آقانون: آقاجون ماززی: مامان بزرگی باباجانجان: باباجان ننجون: مادرجون خالی: خاله سم ُا: سمیرا شلو: شهلا سُ لا: سهیلا حانی: ریحانه بهایی: بهاره خانوش: خاموش شونن: روشن و از همه جالب تر كه همه هي ازت مي پرسن تا تكرار كني: اَسنون: سوسن خانوم! ...
14 فروردين 1390

طفلکی دختریَم

پست قشنگی نخواهد بود ولی برای عذرخواهی می نویسم نازنین. جمعه شب که نزدیکیای خوابت بود طبق معمول به هم ریخته بودی همینجور دنبالم میومدی و غر میزدی. من تحویلت نگرفتم و رفتم سر انباری یه چیزی بذارم اونجا که دنبالم اومدی. هنوز که راه رفتنت استوار نشده عزیزم یهو افتادی رو گوشه ی فرش لوله شده و مثل اینکه رو دایو استخر پریده باشی شیرجه زدی رو موکت. الهی بگردم که دماغ خوشکلت به خاک مالیده شد و خراشید و حالا دیدن لحظه به لحظه ی جای قهوه ایش دلم رو آب میکنه و وجدانم رو می آزاره. ببخش دختری. ببخش طفلک معصوم. کوچکیهایم را به بزرگی روحت ببخش. مامانت خیلی زمینی شده فرشته ی آسمونی.
14 فروردين 1390

11 زيبا : 16 ماهگي تو - 5 سالگي ما

فردا تولد ۱۶ ماهگيته گوشه ي دلم!  مباركمون باشه ۱۶ ماه حس حضور شادي آفرين تو در جمع دو نفره مون و در بين خونواده ي من و بابايي كه به چشم ميبينم چقدر عاشقانه دوستت دارن. فردا سالگرد يه اتفاق خيلي مهم ديگه هم هست كه اگه نمي افتاد تو هنوز توي خاطره ها و توي سياره ات بودي و هنوز به زمين فراخونده نميشدي. فردا پنجمين سالگرد ازدواج من و باباييه عزيزم! درست ۵ سال پيش در يازدهم فروردين هشتاد و پنج عشق ۴ ساله ي من و بابايي به آغاز دوباره (نميگم به انجام رسيد چون معتقدم عشق آغاز حركته نه مقصد حركت) رسيد و عليرغم همه ي مشكلاتي كه نميذاشت من و اون ما بشيم، رسماً ما شديم. اين اتفاق بزرگي تو زندگي هر دومون بود چون بزرگترين آرزومون م...
10 فروردين 1390

دخترانه - عاشقانه

عزيز دلم! چند وقتي هست كه رفتاراي دخترانه ات عيان شده. نمي دونم از كجا فهمي وقتي بجاي "مامان" ميگي "ماماني" ممكنه حرفت بيشتر خريدار داشته باشه. از كجا مي فهمي كه وقتي با لحن و اداي خاصي يه كلمه يا اصطلاح رو ميگي تأثيرش متفاوت تر ميشه. قربون خدا برم با اين شاهكار خلقتش. تا حالا بوسيدن و در آغوش گرفتن و ناز كردنات برا عروسكا و اسباب بازيات بوده اما حالا ميايي خودت رو به من مي چسبوني، نازم ميكني، حتي مي بوسي و وقتي برا يه كار نادرستت بهت اخم ميكنم فوري نازم ميكني. چه اداهاي خوشكلي با لب و دهنت درمياري كه نمي تونم وصفش كنم. دوربينم اينقد قدرت نداره كه به تصوير بكشه اون لحظه ها رو. فقط ميتونم تو ذهنم نگهشون دارم و خدا خدا كنم ياد...
10 فروردين 1390

به عدد همه ي آدماي دنيا

ديشب خونه ي آراد رفتيم . آتريسا و آيدين هم اومدن. اولين باري بود كه با سه تا كوچولوي ديگه روبرو ميشدي و اين براي ما مامان باباها خيلي جالب بود تا رفتار شماها رو زير نظر بگيريم. آيدين كه پيش دبستانيه دستت رو گرفته بود و تاتا ميكردي باهاش و كيف ميكردي. ذوق ميزدي ميخنديدي و همراه اون كه حواسش نبود كه تو تازه راه افتادي تند تند قدم ورميداشتي. با اسباب بازيهاي آراد بازي ميكردي و ... . شب خوبي بود و ما يك نكته ي جالب كشف كرديم. تو خيلي قشنگ ميشيني و به كتاب خوندن ما برات دل ميدي. داستان رو گوش ميدي. اداي حيوانات و صداشون رو گوش ميدي و تكرار ميكني. اما قربون آراد برم كه اينقد فعاليت ميكنه و وول ميخوره اصلاً حاضر نيست به كتاب نگاه كنه...
10 فروردين 1390

راه رفتن

شوق فراووني به راه رفتن داري نوپاي من. هي ميگي "تاتا" و منظورت اينه كه كفش به پا كني و بزني تو حياط و بعدهم كوچه. هنوز راه رفتنت كامل نشده عشق پله نوردي داري. بماند كه عشق به ارتفاع كه تو طالعته از همين حالا آشكار شده در وجودت. مكانهاي تفريحي مورد علاقه ات ميدوني كجاهاست؟ روي انواع و اقسام ميزها و دراورها از ميز آينه ي پذيرايي گرفته تا جاكفشي دم در. خلاصه يكي دو روزه  ظهر كه ميام خونه بايد لباس تنت كنم و عليرغم هوايي كه هنوز يه كم بوي بهار داره و بيشتر سرده تا بهاري، تو كوچه بگردونمت. ولي عجب كيفي داره دستاي كوچولوت رو تو دستم بگيرم و پا به پاي تو همراه آهنگ قدمهاي كوتاه تو قدم بردارم. اينجوري لذت راه رفتن رو احساس مي كنم؛ فار...
9 فروردين 1390